سرگذشت Joel (جوئل):
شروع سریال نشان میدهد که جوئل یک پدر مهربان و دلسوز برای دخترش بوده و همراه با برارد و دخترش در خانهشان زندگی میکردند. تا اینکه در سال ۲۰۰۳، ابتلا به بیماری شیوع پیدا کرد و انسانها تبدیل به موجوداتی وحشتناک و قاتل به نام مبتلاشده میشدند. جوئل بههمراه برادرش تامی (Tommy) دخترش سارا (Sarah) تصمیم میگیرند علارغم قرنطینه، فرار کنند؛ اما در این جریان، جوئل، دخترش سارا را از دست میدهد و از برادرش تامی جدا می شود.بیست سال بعد، جوئل یک قاچاقچی است که در منطقه قرنطینه شده بوستون فعالیت میکند که این منطقه توسط آژانس FEDRA اداره میشود.
او همچنین از برادرش تامی که در وایومینگ (Wyoming) زندگی میکند، جدا شده است. او در تلاش است تا راهی برای فرار از بوستون و رسیدن به تامی بیابد، اما یافتن وسیله نقلیه موردنیاز برای انجام این کار دشوار است.
او و شریک قاچاقش تس (Tess) با مارلین، سردسته گروه فایرفلایز (Fireflies) روبرو میشوند. او از جوئل و تس میخواهد که الی (دختری که نسبت به عفونت همهگیر مقاوم است) را از بوستون قرنطینه شده خارج کنند.
ویژگیهای ضدقهرمان جوئل (Joel):
ضدقهرمان (anti-hero) کسی است که ویژگیهای سنتی یک قهرمان را نشان نمیدهد. اما Joel دلیلی برای پذیرش این نگرش دارد.
جوئل در یک جهانی آلودهشده با بیماری همهگیر زندگی میکند که ناشی از عفونت قارچی انبوه کوردیسپس (Cordyceps)
جهشیافته است و باعث میشود که میزبان آن به موجودات زامبیمانندی تبدیل شود که افراد غیرآلوده را شکار کرده و عفونت را منتشر میکند.
این بیماری همهگیر جامعه را فرومیپاشد و انسانها را در مقابل یکدیگر قرار میدهد؛ زیرا گروهها و افراد برای بقا تلاش میکنند.
جوئل وظیفه دارد دختر جوانی به نام الی (Ellie) را از یک شهر قرنطینه خارج کند و از مناطق خطرناک آخرالزمانی عبور دهد. مشخص شده است که الی از عفونت مصون است و ممکن است کلید بقای بشریت را داشته باشد.
این میتواند برای همه خوب باشد. اما در این مرحله از داستان، جوئل فقط به فکر بقای خودش است. او نمیخواهد مسئولیت بقای شخص دیگری را بر عهده بگیرد.
این دقیقاً همان چیزی است که از جوئل یک شخصیت جالب میسازد.
خوبیِ درون Joel:
شخصیت او به طرز ماهرانهای با رگههای خوبیِ درون ساخته شده است. جوئل زمانی که صحبت از تس (شریک قاچاقچی او) میشود، وفاداری خود را نشان میدهد. همچنین به دنبال دیدار دوباره با برادرش تامی است.
اما فراتر از آن، او هرکسی را که سر راه او قرار بگیرد از بین خواهد برد و وقتی نسبت به کسی وفادار میشود، هر کاری که لازم باشد برای محافظت از او انجام میدهد.
شخصیت او پس از ملاقات با الی بهآرامی تغییر میکند. در ابتدا، او یک قاچاقچی ضدقهرمان است که Ellie را فقط بهعنوان یک محموله در ازای دیدار دوباره با برادرش میبیند.
بااینحال، همانطور که آنها شروع به سفر با هم میکنند و از تهدیدات متعدد جان سالم به در میبرند، الی تمام تلاش خود را میکند تا موانع او را از بین ببرد و در این روند، جوئل بهآرامی شروع به نشاندادن آنچه در اصل او دیدیم یعنی جنبه محبتآمیز و محافظ او که همچنین دارای حس شوخطبعی است، میشود.
الی آن ویژگیهای شخصیتی را باز میکند و او را میخنداند. مهمتر از آن، او حس عشق و وفاداری او را برمیگرداند. او دیگر برای او محموله نیست. او جایگزینی برای دخترش است که دو دهه قبل از دست داده بود و به همین دلیل ما شاهد ظهور دوباره این ویژگیها در او هستیم.
نقاط قوت و ضعف جوئل (Joel):
فراتر از مهارتهای نظامی (و مهارتهای دیگر) که او بهوضوح در اوایل زندگی خود آموخته است، نقاط قوت جوئل در نقاط ضعف مختلف او نهفته است و بالعکس.
جوئل در ابتدا بر روی بقا و بازگشت به برادرش تمرکز دارد. این غرایز بقا، او را به غلبه بر تقریباً هر مانعی که با آن روبرو میشود سوق میدهند.
نقطهضعف او در این نقطه قوتش نهفته است: نیاز به خاموشکردن همه احساسات و کشتن و قربانیکردن دیگران برای انجاموظیفه. این چیزی است که برای زندهماندن در دنیایی که او در آن زندگی میکند، لازم است.
حتی زمانی که الی وارد تصویر میشود، باید آن عناصر ضدقهرمان را در آغوش بگیرد تا هر دوی آنها زنده بمانند. در ابتدا، حفظ خود – هم نقطه قوت و هم ضعف – غالب است. او به او بهعنوان چیزی بیش از محموله نگاه نمیکند که به او اجازه میدهد بادقت و بدون هیچگونه وابستگی عاطفی به تهدیدات واکنش نشان دهد. او چیزی نیست جز وسیلهای برای بهدستآوردن آنچه او برای بازگرداندن به برادرش نیاز دارد.
بااینحال، با رشد روابط آنها، او شروع به کشف دوباره انسانیت خود میکند. اخلاق و اخلاق او دوباره ظاهر میشود. او حتی شروع به کشف دوباره حس شوخطبعی خود کرده است، و اجازه میدهد تا کمی به وضعیت بدشان بیاید.
مطمئناً اینها نقاط قوت او هستند، اما برای او به نقاط ضعف نیز تبدیل میشوند. او ریسکهایی میکند که ممکن است توانایی او را برای زندهماندن و دیدار مجدد با برادرش قربانی کند که همه اینها برای اطمینان از زندهماندن الی است. اینها عیبهای قابل تحسینی هستند.
هنگامی که او متوجه شد که الی ممکن است درمانی برای عفونت درون خود داشته باشد، اکنون این فرصت را دارد که نهتنها بقای خود، بلکه کل بشریت را تضمین کند. با نزدیکتر شدن آنها بههم، این موضوع تغییر میکند. در پایان قسمت اول بازی (فصب اول سریال)، او نمیخواهد الی را قربانی کند، وقتی میفهمد که برای نجات بشریت لازم است است تا جراحی روی الی انجام شود که ممکن است جان او را بگیرد.
سخنان نهایی:
نقاط قوت او به نجات الی کمک کرد. بااینحال، نقاط قوت عشق و وفاداری او تبدیل به نقطه ضعف در بعضی موقعیتها میشود.
جوئل شخصیتی دوستداشتنی، وفادار و مهربان است که توسط گذشته تسخیر شده و برای همیشه از مرگ دخترش آسیب دیده است.
تلاش بیوقفه او برای زندهماندن در این دنیای بیثبات، یک زخم روحی و جسمی ایجاد کرده است که ویژگیهای دوستداشتنیتر او را میپوشاند. پس از دو دهه سوگواری برای ازدستدادن دخترش و استفاده از مهارتها و غرایز او برای زندهماندن در یکدنیای بیرحمانه پسا آخرالزمانی، تنها، مسئولیت محافظت از یک تازهوارد (الی) میتواند این بافت زخم را کنار بزند، زیرا او بهآرامی عشق را دوباره کشف میکند.